Thursday, September 9, 2010
Monday, January 25, 2010
باز هم آشفته نوشته ها
چند شبه همش خواب میبینم دارم فرار میکنم...کابوسم عوض شده، قبل ها، خواب جنگ و زلزله و آشوب میدیدم ولی چند شبه که دارم فرار میکنم...شب اول، میدویدم و انگار که ۱۰۰ سال پیش بود، خونههای نساخته که میدونستم ۱۰۰ سال دیگه وجود خواهند داشت، دیشب هم داشتم میدویدم...همیشه هم تو محلهای این اتفاقها میافته که تو تهران زندگی میکردم...شاید تعبیرش حال خودمه، که در عذابم، که من، و همهٔ آدم ها، سرنوشتشون تو چند سال اول زندگیشون نه توسط خودشون، بلکه محیطی که دارن توش رشد میکنن تعیین میشه...دلم میخواست برگردم و یه سری چیزارو عوض کنم...نوشتنش سخته ولی مطمئن باش که روح و روانت رو میسابه...با اینکه یقین دارم پدر مادرم در مقایسهٔ با خیلی آدم ها، تلاشو فداکاریهای خیلی بیشتری کردن و هر کاری که فکر میکردن به نفع من برام انجام دادن...هدفم محکوم کردن اونها نیست، دلم میخواد داد بزنم که "انسان محکوم به آزادی" نیست، بلکه محکوم به تظاهر آزادیه
Friday, January 22, 2010
شاملو – مدایح بی صله
کریه اکنون صفتی ابتر است
چرا که به تنهایی گویای خون تشنگی نیست.
تحمیق و گران جانی را افاده نمی کند
نه مفت خوارگی را
نه خودباره گی را
تاریخ
لغت نامه ها را امااصلاح میکند.
چرا که به تنهایی گویای خون تشنگی نیست.
تحمیق و گران جانی را افاده نمی کند
نه مفت خوارگی را
نه خودباره گی را
تاریخ
لغت نامه ها را امااصلاح میکند.
آشفته نوشته ها
دو ماهی این فرصت رو پیدا کردم که نتونم فرار کنم از یاداوری اینکه آخرش که چی، که اینکه چه راحت میتونم به روی خودم نیارم که سر کارم...فرض کن که تا ۳۰ سالگیت درس میخونی، بعد میری سر کار، خیلی هنر کنی تو مسیر اضافه کردن متعلقات نمیری، بعدش که میمیری، در بهترین شرایط آدم خوبی هم بودیو یه اثر مثبت از خودت به جایی گذاشتی، ولی بعدش که دیگه نیستی، اگه هممون نباشیم چی میشه پس؟به کی بر میخوره؟کجا لنگ میمونه؟
با همهٔ این وجود، انگار که حالا که هستی، باید به بقای خودت فکر کنی، ولی دلم میخواد وابسته نباشم و همیشه آزاد، که خرج داره و به دست آوردنش در اکثر مواقع میندازتت تو یه جریان اعتیاد آور که آگاهیتو ازت میگیره
با همهٔ این وجود، انگار که حالا که هستی، باید به بقای خودت فکر کنی، ولی دلم میخواد وابسته نباشم و همیشه آزاد، که خرج داره و به دست آوردنش در اکثر مواقع میندازتت تو یه جریان اعتیاد آور که آگاهیتو ازت میگیره
... افتاد، کاملا موافق سیر فکریش نیستم ولی نکات جالبی داره "The Edukators" اینارو که نوشتم یادم به فیلم
Friday, October 23, 2009
5. Isness
دوباره در سرم فکر سفر دارم
هوای سرزمینهای دگر دارم
من از بیهوده موندن . خسته ام . خسته
هوای رفتن و رفتن به سر دارم
...
هوای سرزمینهای دگر دارم
من از بیهوده موندن . خسته ام . خسته
هوای رفتن و رفتن به سر دارم
...
خواننده : احمد رضا نبی زاده
Monday, August 24, 2009
Saturday, August 8, 2009
Soup
My grannie used to make us a magic soup when we were sick, the last spoon driving away any sign of sickness...I'm making that soup for mysef but I'm still sick...well I guess she had the neverending affection powder in her hands...
Subscribe to:
Posts (Atom)