Monday, June 29, 2009
Sunday, June 21, 2009
چه کنیم؟
امروز فاصله میدان فردوسی و میدان انقلاب را پیاده و از میان صف به هم پیوسته انواع و اقسام نیروهای مسلح اعم از لباس شخصی و یونیفرم دار طی کردم. اولش با حرص و نفرت شدید سعی کردم توی چشم تک تکشان نگاه کنم شاید که برای یک لحظه هم که شده خجالت بکشند از وجودشان...اما کم کم خودم را در میان چند برادر بسیجی یافتم که سعی میکردند جواب سؤال من را پیدا کنند....و سؤال من بسیار ساده بود...شما برادران بسیجی که اینجا توی یکی از خیابانهای اصلی شهر با لباس شخصی اما با باتون و سپر و کلاه خود و در بعضی موارد زنجیر، شیلنگ و ابتکارات دیگه ایستاده اید به کدام ارگان نیروهای مسلح تعلق دارید (ارتش، سپاه، نیروی انتظامی) و حتما میتونید حدس بزنید که هیچکدامشان جواب را نمیدونستند...اولش فکر کردم میخوان منو دست به سر کنند ولی بعد که کمی بیشتر سؤال پیچشون کردم دیدم که نه جدی جدی همین دیروز پریروز تو مسجد محل داوطلب شده اند و حالا اینجا جلوی من ایستاده اند...بعضیهاشان از روی شوق کاغذهایی روی سپر هاشون چسبونده بودن که با فونت بزرگ مشکی روش نوشته بود
POLICE
و وقتی پرسیدم که مگه شماها پلیس هستید که این کاغذ رو اینجا چسبوندین خندیدین و گفتن نه فقط خواستیم یکم صورت رسمی بدیم به قضیه....کاملا مشخص بود که برای بیشتر این افراد موضوع هنوز در سطح یک بازی دوران بچگی بود.... انگار نه انگار که دیروز همین ساعت همین جا کشت و کشتاری رخ داده... و با افتخار هم میگفتن که ما برای حفظ امنیت شما اینجا هستیم....و انتظار داشتن که من یه جورایی ازشون تشکر هم بکنم.
بعدش رفتم اونور خیابون که یک عده زیادی نیروی انتظامی ایستاده بودند....ازشون پرسیدم که اگر من به عنوان یک شهروند از وجود یک عده زیادی آدم با لباس شخصی و سلاح سرد احساس نا امنی کنم شما چه میکنین؟ با تاسف همشون سر تکون دادن و گفتن خانوم شما که بهتر از ما میدونی....اینا بسیجی هستند و ما هم کاری نمیتونیم بکنیم...زیر نظر سپاه هستند و در تقسیم بندی ستاد مشترک کار مداخله در زمان اغتشاش به سپاه سپرده شده....این مشاهدات رو در جای جای مسیرم تکرار کردم و نتیجه بدون استثنا همان بود که بود...
کم کم اوج نفرت توی دلم به افسردگی و دلسوزی و احساس گناه تبدیل شد....دیدم که خیلی از اینها اصلا نمیدونن که دارن چیکار میکنن... و من بهشون تا حدودی حق میدم...شما هم اگر تنها منبع خبریتون صدا و سیما باشه و مسجد محل ممکنه همین فکر رو بکنید...
من نمیدانم که در کوتاه مدت چه باید کرد و ما به کجا خواهیم رفت و چه خواهد شد اما اینو میدونم که ما دچار مشکل فرهنگی بسیار بزرگی شده ایم در این مملکت....من دلم همونقدر برای ندا و نداهای پرپر شده میسوزد که برای آن برادر بسیجی که فی الواقع گمان میکند برای حفظ امنیت من و شما ندا را پرپر کرده است. نمیگم که همشون اینجورند ولی حداقل اونایی که من باهاشون حرف زده ام دچار یک سؤ تفاهم بزرگند همچنان که ما هستیم...و من خودم رو مقصر میدونم که چرا در رفع این شکاف قدم بر نمی دارم...من هنوز هم نمیدویم که عاقبت این غائله به کجا میرسه ولی دلم میخواهد این روز و این احساساتم را فراموش نکنم...برای همین مینویسم...شاید روزی بر گردم و بخونم
Saturday, June 20, 2009
Blank
ye aks didam az Sattar khano Bagher khaan o Mosadegh...daram az dardo khashm khafe misham, az inke in hame saale hamash darim dore baatel mizanim hazinehaaye bishtar ham midim...
va shabaa daran be khooneha hamle mikonan...sobha khiaaboonaro rangin...ghermeze garme taaze...
Weeping
Wednesday, June 17, 2009
بر سنگفرش-احمد شاملو
ياران ِ ناشناختهام چون اختران ِ سوخته
چندان به خاک ِ تيره فروريختند سرد
که گفتي
ديگر
زمين
هميشه
شبي بيستاره ماند.
آنگاه
من
که بودم
جغد ِ سکوت ِ لانهي ِ تاريک ِ درد ِ خويش،چنگ ِ زهمگسيختهزه رايک سو نهادمفانوس برگرفته به معبر درآمدمگشتم ميان ِ کوچهي ِ مردم
اين بانگ با لبام شررافشان:
«ــ آهاي!
از پُشت ِ شيشهها به خيابان نظر کنيد!خون را به سنگفرش ببينيد!...اين خون ِ صبحگاه است گوئي به سنگفرشکاينگونه ميتپد دل ِ خورشيددر قطرههاي ِ آن...»
□
بادي شتابناک گذر کردبر خفتهگان ِ خاک،افکند آشيانهي ِ متروک ِ زاغ رااز شاخهي ِ برهنهي ِ انجير ِ پير ِ باغ...
«ــ خورشيد زنده است!
در اين شب ِ سيا ]که سياهيي ِ روسيا
تا قندرون ِ کينه بخايداز پاي تا به سر همه جاناش شده دهن،[
آهنگ ِ پُرصلابت ِ تپش ِ قلب ِ خورشيد را
من
روشنترپُرخشمترپُرضربهتر شنيدهام از پيش...از پُشت ِ شيشهها به خيابان نظر کنيد!
از پُشت ِ شيشههابه خيابان نظر کنيد!
از پُشت ِ شيشهها به خياباننظر کنيد!
از پُشت ِ شيشهها...
نوبرگهاي ِ خورشيدبر پيچک ِ کنار ِ در ِ باغ ِ کهنه رُست.
فانوسهاي ِ شوخ ِ ستارهآويخت بر رواق ِ گذرگاه ِ آفتاب...
من بازگشتم از راه،جانام همه اميدقلبام همه تپش.
چنگ ِ زهمگسيختهزه را
زه بستم
پاي ِ دريچه
بنشستم
وز نغمهئي
که خواندم پُرشور
جام ِ لبان ِ سرد ِ شهيدانِ کوچه را
با نوشخند ِ فتح
شکستم:
«ــ آهاي!
اين خون ِ صبحگاه است گوئي به سنگفرشکاينگونه ميتپد دل ِ خورشيددر قطرههاي ِ آن...
از پُشت ِ شيشهها به خيابان نظر کنيد
خون را به سنگفرش ببينيد!
خون را به سنگفرشببينيد!
خون رابه سنگفرش
درد
هرچی فکر میکنم، با وضعیت موجود، اگه بخوام واقع گرا باشم، به ضرر مردم تموم خواهد شد در هر حالت...چی کار میشه کرد که زندگی رفتهٔ آدما گم نشه وسط این همه هیاهو، امیدای سوختشون، آیندشون برگرده؟
Tuesday, June 16, 2009
بلوغ سیاسی مردم ایران
اتفاقی که دیروز از میدان امام حسین تا میدان آزادی افتاد (منهای واقعه بسیار تاسف آور پایانی) و همچنین تجمع امروز از سه راه توانیر تا خیابان فرشته در بلوار ولیعصر نشان داد که مردم ما به یک بلوغ سیاسی - اجتماعی رسیده اند و حالا دیگر قادرند برای دفاع از حقشان با هم متحد شوند و پیر و جوان ، زن و مرد، چادری و بچه رپ و سوسول و کنسرواتیو همه با هم جمع شوند و یک صدا "سکوت" کنند به نشان اعتراض. این اتفاقی است که در زندگی نسل من ، یعنی نسل پس از انقلاب ایران بی سابقه بوده است
با دیدن این صحنه ها ، همبستگی و محبت دوباره ای که بین ما بوجود آمده حتی حمایت بی نظیر هموطنان خارج از کشور، ارزش این همه سختی و بدبختی و سنگ و آتش و باتون و کتک این چند روزه را دارد
به نظر من اتفاقی که افتاد و برنده شدن مشکوک آقای احمدی نژاد بهترین نتیجه ای بود که ما میتوانستیم از این انتخابات بگیریم. چرا که اگر حتی آقای موسوی به حق و بدون این مغلطه بازیها رییس جمهور آینده ما میشد اولا که به قول آقای خاتمی به هر حال تدارکاتچی بیش نبود و به دلایل مختلف کم کم مقدمات نارضایتی اصلاح طلبان و مردمی که بهش رای داده بودند را فراهم میکرد و از طرف دیگر هم بهانه خوبی به دست اصولگرایان میداد که با اصلاحات بجنگند. به نظر من اتفاقی که افتاد حتی با وجود همه کشته و زخمی هایی که متاسفانه تا کنون داشته است در دراز مدت بیشترین کمک را به توسعه سیاسی و اجتماعی این مردم میکند.
Sunday, June 14, 2009
حالم خیلی بده
Wednesday, June 10, 2009
جامعه ما
ديروز با يكي از مسوولين ستاد احمدي نژاد گپ مي زدم و در باره دلايلش براي راي دادن به او ميپرسيدم. ايشون معتقد بود كه احمدي نژاد براي صنف و شغل همكاران ايشون خيلي مفيد تر بوده ... حالا حدس ميزنيد كه شغل اين عزيز دل انگيز چي بود؟؟؟
خواننده تكنو!! و معتقد بود كه آزاديهايي كه آقاي احمدي نژاد تو دوره خودش داده با دوره خاتمي قابل مقايسه نيست... ديشب در ميدان ونك با يكي از برادران بسيجي با مشخصه هاي ظاهري زير به گفتگو ايستادم:
رنگ پيراهن: مشكي
رنگ شلوار: طوسي
موقعيت پيراهن به شلوار: قطعاً روي شلوار
مدل ريش: طالباني
انگشتر: عقيق درشت
بوي بدن: وصف ناپذير
وسيله نقليه: موتور
دغدغه اصلي و نگراني عمده ايشون اين بود كه اگر موسوي برنده بشه اين بچه سوسول ها (كه انصافاً هم گندش رو در آورده بودن از لات بازي و رقص بندري با آهنگ ساسي مانكن وسط ميدان ونك) نخواهند گذاشت كه برادران بسيجي ريش بگذارند و مانند طالبان (اما برعكس) به دنبال قيچي كردن ريش آنها خواهند افتاد و حرفش اين بود كه آقا من ميخواهم ريش داشته باشم خوب تو اگر دوست نداري ريش نداشته باش ولي به ريش من هم كاري نداشته باش.
اينجا بود كه خيلي شرمنده شدم از اينكه اينقدر با مردم خودم بيگانه بوده ام و تصميم گرفتم كه فرصت باقي مانده قبل از انتخابات را بيشتر صرف شناخت مردم و خواسته هايشان كنم تا تبليغ نظرات خودم و دفع از كانديداي مورد نظرم
من چه خاكي به سرم ميكنم تو اين انتخابات كوفتي؟؟؟
در اين شرايط راي به كروبي آرمان گرايانه است چون ميدونيم كه راي نمياره ولي خوب شعارهاش با خواسته هاي ما نزديك تره راي به موسوي عمل گرايانه است چون به هر حال ا.ن. رو بيرون ميكنه. من طرفدار دو آتيشه موسوي نيستم ولي ديگه حقيقت رو هم نبايد انكار كنيم و بگيم دزده يا اينا همشون دزدن انصافا من شعارهاي كروبي و برنامه هاش رو خيلي بيشتر ميپسندم ولي چون راي و محبوبيتي نداره بين عامه مردم خيلي آرماني هست اگر بخوام بهش راي بدم يك موضوع مهم ديگه هم اينه كه به نظر من شخصيت فردي هم براي رييس جمهور يك معيار خيلي مهمه و من شخصيت فردي موسوي رو خيلي ترجيح ميدم به كروبي
Tuesday, June 9, 2009
چرا کروبی؟
در این روزها بسیاری از دوستان رو میبینم که تغییره موضع دادند و تصمیم گرفتند که به موسوی رای دهند بجای کروبی، مخصوصا بعد از مناظره موسوی و کروبی. دلایل این افراد این است: یک مرحله کردن انتخابات با رای حد اکثری به موسوی، و حال کردن از موسوی پس از مناظره که احمدی نژاد رو چندین بار دروغ گو خطاب کرد. من به دنبال رد این دلایل نیستم و حتا این دلایل رو قوی هم میدونم. ولی صحبت سر برنامه دراز مدت میباشد. آیا این جماعتی که جوگیر شده اند و یکدست سبز پوش شده اند برنامه دراز مدتی برا آینده دارند یا پس از این انتخابات به تعداد ادمها حزب خواهیم داشت با پراکندگی بسیار زیاد و تحلیلهای شخصی و بی هدف که برایند تمام آنها هیچ میباشد. آیا این انبوه افراد توسط گروه یا گروه هایی هدایت میشوند که بتوان از این پتانسیل عظیم در مراحل بعدی هم استفاده کرد یا این انرژی بعد از ۲۳ خرداد دوباره صفر میشود تا دوباره بعد از ۸ سال یک نفر مثل احمدی نژاد بیاید تا مردم همنظر شوند. اگر این اتفاق در طول سالیان اخیر برا ما اتفاق نیفتاده بود، میگفتیم تجربه نداریم و نمیدانیم چه باید کرد، یا از چه کسی پیروی کرد. ولی هیچ عاقلی نخواهد پذیرفت که مسیری را که رفته و نتیجهاش را هم دیده و هم با تمام وجود حس کرده دوباره بخواهد انجام دهد و آن هم بی برنامه و بدون یک عقل جمعی
اولین و مهمترین راه پیشبرد مطالبات وجود حزب است. در هیچ جای دنیا هیچ حرکتی به نتیجه نرسیده مگر اینکه یک حزبی یا احزابی وجود داشته است که با استفاده از بدنه خود توانسته رای خود را به کرسی بنشاند، و هرچه این حزب بزرگتر بوده اثر گذاری بیشتری داشته و مطالبات بیشتری توانسته طلب کند، و حاکمیت هم با وجود مخالف بودن با این مطالبات نتوانسته از آنها بگذرد و با توجه به اهمیت آن حزب در جامعه امتیازات بیشتر یا کمتر قائل میشود. تا اینجا فکر میکنم بحث بسیار بدیهی میباشد و کسی نمیتواند این اصل رو رد کند
حالا در این شرایط ما باید چگونه عمل کنیم که ضمن حذف احمدینژاد بتوانیم به حاکمان بعدی نشان دهیم که یک گروه بزرگ با مطالبات مشخص و منسجم که برا حرکت خود برنامه و خط قرمز دارند در جامعه شکل گرفته و برا رسیدن به مطالبات خود هزینه هم خواهند داد. آیا اگر حاکمان متوجه وجود چنین حزبی شوند در مراحل بعدی میتوانند این گره عظیم رو نادیده بگیرند.
شما آیا معنی هر ایرانی یک ستاد را میدانید، این حرف اوج پستی یک کشور میباشد. که یک عده میخواهند از نا هماهنگی من و تو استفاده کرده و تنها زمانی که نیاز به رای دارند باز مارا به میدان بکشند و این حرکت ادمه خواهد داشت تا آبد، مگر اینکه خودمون جلواش را بگیریم. هر ایرانی یک ستاد یعنی ما نمیخواهیم مردم حزب داشته باشند، یعنی ما میدانیم که مردم ایران برنامه ندارند و فقط جو گیر میشوند، یعنی ما نمیخواهیم که مردم با برنامه باشند. چون میدانند که اگر من و تو با هم باشیم و یک صدا این ما خواهیم بود که رنگ حرکت را انتخاب خواهیم کرد نه آنها، و نخواهیم گذاشت که رنگمان کنند. آقای باقی چند روز پیش اعلام کرد، اگر مردم و دانشجوها پس از هر کشته شدن زندانی اعتراض کنند امکان ندارد این حادثه اتفاق بیفتد. این حرف بر عدم وجود تشکلهای قوی مردمی که پیگیر مشکلات باشند تاکید میکند. آقای باقی خودش اعتراض میکند، هزینه میدهد و زندان میرود ولی یک صدا کجا ده میلیون صدا کجا
حال در این انتخابات چگونه میتوانیم نشان دهیم که موسوی تو که رئیس جمهور میشوی یادت باشد که چنین گروه منسجمی وجود دارد که هر حرکت تو را رصد خواهد کرد و لازم باشد هزینه هم خواهد داد ولی نخواهیم گذاشت که از خط قرمزهای ما عبور کنی. نه تنها در انتخابات حاضر خواهیم بود بلکه بعد از آن پر رنگتر خواهیم بود
تحکیم وحدت تشکلی دانشجو میباشد که به قدرت وابسته نمیباشد و از همه قشر افکار هم در آن فعالیت دارند، و با توجه به شرایط بهترین تحلیلها و بیانیهها رو اعلام میکنند، و هرگز از خطوط قرمز که برا حرکت خود تعریف کردند کوتاه نمیایند و بیشترین هزینهها هم در ایران این گروه میپردازند. پس چنین گروهی که ارزش پیوستن به آن را دارد وجود دارد و همهٔ ما هم خوب میدانیم. ولی من فکر میکنم مشکل ما نبود درک معنی یک صدایی در جامعه است. مخصوصا برا کسانی که مثل ما حاضر نیستند هزینه بپردازند واجب است تا با ساپورت این گروه به حکام بفهمانیم که زمانی که این گروه اعتراض میکنند یعنی ده میلیون ایرانی، بعد خواهید دید که چگونه در برابر خواستهای ما سر فرود خواهند آورد
و در این انتخابات تحکیم وحدت از کروبی حمایت میکند و دلایل خوبی هم وجود دارد. و مهمترین آنها به شرح زیر میباشد
یکم- تاکید ویژه بر تشکیل حزب در هر شرایطی
دوم- تاکید بر اصلاح قانون اساسی حتا بخش رهبری
سوم- تاکید بر حقوق شهر وندی و حقوق زنان و پیگیری مطالبات تا آخر
چهارم- ارتباط با آمریکا برا پیشرفت کشور و ارجحیت ایران بر فلسطین و لبنان
پنجم- دفاع قطعی از دانشجویان ستاره دار و تاکید بر حمایت از مطالبات دانشجویان
ششم- اولین کسی است که در این نظام با رهبری و شورای نگهبان در افتاد و حرف تغییر قانون اساسی در این موارد را زد
فکر نکنید که من اینقدر ساده هستم که فکر کنم کروبی همه اینهارو انجام خواهد داد یا میتواند، ولی اگر این حرفها ده میلیون رای بیاورد نشان خواهیم داد که یک گروه عظیم دنبال مطالبات اساسی هستند. و خواهید دید که چطور در آینده حکام این مطالبات را در نظر خواهند گرفت
هیچ برنامهای صد در صد گارانتی نتیجه را نخواهد کرد ولی میتوان با تک صدایی و اجتناب از پراکندگی آینده را از آن خود کنیم
به امید آن روز
چند شعار داغ انتخاباتي
رييس جمهوربيكاره سيب زميني ميكاره
عكس قشنگ نداشتن به جاش چي توزگذاشتن
زندگيمون دود شده پرچممون نماد محمود شده
دكتر برو دكتر
هاله نور ميبينه مردمو كور ميبينه
دو دوتا ده تا امشب ميشه چارده تا
يه هفته دو هفته محمود حموم نرفته
دلاور هسته اي بگير بكپ خسته اي
اتل متل توتوله ديكتاتور كوتوله
هركي كه بيسواده با احمدي نژاده
ننگ (مرگ) بر ديكتاتور چه شاه باشه چه دكتر
Sunday, June 7, 2009
چرا به کروبی رای می دهم؟
من به کروبی رای می دهم، نه به خاطر نگرانی امروز و نه برای"گذار" از بحرانی به نام احمدی نژاد، بلکه برای فردا، که بسیار هراس دارم از تکرار تاریخ، از بیرون آمدن پدیده ای از جنس احمدی نژاد از دولت موسوی بعد از هشت سال "نسبتا" رو به جلو، و دوباره "سقوط" به امروز! می خواهم بنویسم که چه می توان کرد.
به اعتقادم ساختار سیاسی ایران را می توان به صورت شکل زیر مدل کرد.این مدل دارای 4 موجودیت اصلی است:1. ولایت فقیه و مذهبون، 2. نیروهای مسلح، 3. سرمایه داران و بازاریان، و 4. مردم عادی.
چند نکته در مورد این ساختار قابل بررسی است:
1. به روشنی هریک از این 4 موجودیت دارای اهداف کاملا متمایز (و در بسیاری از موارد متضاد) می باشند، و برای عملی کردن اهدافشان راحت ترین راه، نفوذ در قوه مجریه و بهره گیری از امکانات و "سرمایه های مالی و انسانی" آن می باشد. به راحتی می توان با مروری بر دول گذشته دریافت که هر یک به کدام گروه یا گروها بیشتر "گرایش" داشته اند (به یاد می آورم اصطلاح "تدارکاتچی" خاتمی را).
2. برآورده نشدن خواست هر یک از این گروه ها برای قوه مجریه و دیگر گروه ها ایجاد هزینه می کند بسته به قدرت و میزان نفوذ گروه مورد نظر. در ایران هزینه برآورده نشدن مطالبات 3 گروه اول بسیار بسیار فراتر از هزینه های برآورده نشدن من و توست. به همین دلیل حتی اگر فرض کنیم که رییس جمهوری از جنس خاتمی و یا موسوی داشته باشیم (تا حدی صادق و به دنبال برآورده کردن خواستهای ما) باز درعمل همواره مغلوب 3 گروه دیگر خواهیم شد. 12 سال گذشته ایران گواه این ادعاست.
3. 3 گروه اول در عین داشتن اهداف متضاد، همواره در تمام انتخابات کاندیدایی از طیف خود داشته اند و این تنها "ما" بوده ایم که همواره می بایستی از منتخبین آنها کسی را "به اصطلاح" انتخاب کنیم. چنان به وجد آمده ایم و چنان از منتخبین دیگران سخن گفته ایم که انگار باورمان شده است که او "کاندیدای مطلوب" ماست و بعد از مدتی به یاد می آوریم که مغلوب این بازی بوده ایم، واین بار تمام میدان را به یکباره به دیگران می سپاریم؛ سال 84 را به یاد می آورم.
اگر آرمانی داریم، اگر خسته ایم از دروغ، از استبداد، از تبعیض و هزاران بی عدالتی دیگر باید جور دیگری بازی کنیم. باید کاری کنیم که برآورده نشدن خواسته هایمان برای 3 گروه دیگر هزینه داشته باشد. کمتر کسی را می شناسم که اهل هزینه دادن باشد، مساله ای نیست؛ حداقل می توانیم به جای شیپورچی شدن منتخبین دیگران، حامی کسانی باشیم (بهتر بگویم "حزبی") که،
1. با هم عقاید و ارزش های مشترکی داریم، و
2. همواره برای رسیدن "ما" به اهدافمان هزینه داده است.
اگر می خواهیم در بازی سیاسی ایران به اهدافمان برسیم باید بتوانیم ما نیز بر 3 گروه دیگر هزینه ای تحمیل کنیم. باید دیگران بداند که ما بسیاریم و متحدیم و هر یک منابعی داریم که برای اهدافمان حاضر به مصرفشان هستیم. اگر اتفاقی مانند کوی دانشگاه افتاد و موسوی حاضر به پیگیری خواسته های "حزب" ما نشد، تنها محروم از حمایت چند فعال دانشجویی نشده، بلکه حمایت "کل" حزب ما را از دست داده است.
1. ما 30 میلیون جوان ایرانی هستیم، با وجود تمام اختلاف نظرها آرمانهای بسیار مشترکی داریم. می توانیم همه حامی یک حزب باشیم، می توانیم متحد باشیم که بتوانیم دیگران را به تن دادن به خواسته هایمان وا داریم.
2. می توانیم دموکراسی را از داخل یک حزب تمرین کنیم. اگر نتوانیم در یک انتخابات متحد باشیم (درعین اختلاف نظر)، اگرهم به قدرت برسیم به راحتی به دنبال اختلافات درونی به بیراهه خواهیم رفت و سقوط می کنیم.
3. ما کمی فرصت داریم که حزب گرایی را به جای فرد گرایی و قهرمان پروری تمرین کنیم، بپرورانیم و یاد بگیرم. هدف را بر این بگذاریم که 8 سال بعد ما نیز کاندیدایی داشته باشیم.
من به کاندیدای حزبی رای خواهم داد که اثبات کرده اند برای آرمانهای "ما" حاضر به هزینه دادند. من این را در تحکیم وحدتی ها و بسیاری از فعالین دیگر که به نوعی همواره مورد حمایت این حزب بوده اند دیده ام (هرچند که اعتقاد دارم تحکیم وحدتی ها نیز بسیار اشتباه کرده اند).
من خواسته هایم را در نوشته های مهاجرانی، عباس عبدی، محمد علی ابطحی، محمد قوچانی، جمیله کدیو، عيسي سحرخيز و محمد قوچاني دیده ام، در مدیرت کرباسچی.
من خسته ام از رای دادن به "یک فرد" که در دوران انتخابات چنان بازی می کند که انگار او نیز بر عقاید و آرمانهای من باور راسخ دارد و بعد از مدتی باز تکرار روزگار گذشته.
من خسته ام از شنیدن قیاس های پوچ حرفهای گل و بلبل دو کاندیدا که هیچیک نیز نمی توانند خواسته های "ما" را برآورده کنند.
من به کروبی رای می دهم، با تمام ایرادات بی شماری که بر او واردست؛ تنها چون منتخب کسانی است که سالهاست به باورهای آنها اعتقاد دارم. می خواهم دیگر فرد محور نباشم، می خواهم قدم اول در رسیدن به آرمانهایم را بر دارم، می خواهم "جزیی" از عده ای باشم که در این زمان "اتحاد" تنها چیزیست که برایشان باقی مانده است.