Sunday, June 21, 2009

چه کنیم؟

دیدید چطور در عرض یک هفته متن پیامها و صحبتهامان از جنجال بر سر سبز و سفید و آبی به نحوه نجات مصدوم تیر خورده تغییر کرد؟
امروز فاصله میدان فردوسی و میدان انقلاب را پیاده و از میان صف به هم پیوسته انواع و اقسام نیروهای مسلح اعم از لباس شخصی و یونیفرم دار طی کردم. اولش با حرص و نفرت شدید سعی کردم توی چشم تک تکشان نگاه کنم شاید که برای یک لحظه هم که شده خجالت بکشند از وجودشان...اما کم کم خودم را در میان چند برادر بسیجی یافتم که سعی میکردند جواب سؤال من را پیدا کنند....و سؤال من بسیار ساده بود...شما برادران بسیجی که اینجا توی یکی از خیابانهای اصلی شهر با لباس شخصی اما با باتون و سپر و کلاه خود و در بعضی موارد زنجیر، شیلنگ و ابتکارات دیگه ایستاده اید به کدام ارگان نیروهای مسلح تعلق دارید (ارتش، سپاه، نیروی انتظامی) و حتما میتونید حدس بزنید که هیچکدامشان جواب را نمیدونستند...اولش فکر کردم میخوان منو دست به سر کنند ولی بعد که کمی بیشتر سؤال پیچشون کردم دیدم که نه جدی جدی همین دیروز پریروز تو مسجد محل داوطلب شده اند و حالا اینجا جلوی من ایستاده اند...بعضیهاشان از روی شوق کاغذهایی روی سپر هاشون چسبونده بودن که با فونت بزرگ مشکی روش نوشته بود
POLICE
و وقتی پرسیدم که مگه شماها پلیس هستید که این کاغذ رو اینجا چسبوندین خندیدین و گفتن نه فقط خواستیم یکم صورت رسمی بدیم به قضیه....کاملا مشخص بود که برای بیشتر این افراد موضوع هنوز در سطح یک بازی دوران بچگی بود.... انگار نه انگار که دیروز همین ساعت همین جا کشت و کشتاری رخ داده... و با افتخار هم میگفتن که ما برای حفظ امنیت شما اینجا هستیم....و انتظار داشتن که من یه جورایی ازشون تشکر هم بکنم.
بعدش رفتم اونور خیابون که یک عده زیادی نیروی انتظامی ایستاده بودند....ازشون پرسیدم که اگر من به عنوان یک شهروند از وجود یک عده زیادی آدم با لباس شخصی و سلاح سرد احساس نا امنی کنم شما چه میکنین؟ با تاسف همشون سر تکون دادن و گفتن خانوم شما که بهتر از ما میدونی....اینا بسیجی هستند و ما هم کاری نمیتونیم بکنیم...زیر نظر سپاه هستند و در تقسیم بندی ستاد مشترک کار مداخله در زمان اغتشاش به سپاه سپرده شده....این مشاهدات رو در جای جای مسیرم تکرار کردم و نتیجه بدون استثنا همان بود که بود...
کم کم اوج نفرت توی دلم به افسردگی و دلسوزی و احساس گناه تبدیل شد....دیدم که خیلی از اینها اصلا نمیدونن که دارن چیکار میکنن... و من بهشون تا حدودی حق میدم...شما هم اگر تنها منبع خبریتون صدا و سیما باشه و مسجد محل ممکنه همین فکر رو بکنید...
من نمیدانم که در کوتاه مدت چه باید کرد و ما به کجا خواهیم رفت و چه خواهد شد اما اینو میدونم که ما دچار مشکل فرهنگی بسیار بزرگی شده ایم در این مملکت....من دلم همونقدر برای ندا و نداهای پرپر شده میسوزد که برای آن برادر بسیجی که فی الواقع گمان میکند برای حفظ امنیت من و شما ندا را پرپر کرده است. نمیگم که همشون اینجورند ولی حداقل اونایی که من باهاشون حرف زده ام دچار یک سؤ تفاهم بزرگند همچنان که ما هستیم...و من خودم رو مقصر میدونم که چرا در رفع این شکاف قدم بر نمی دارم...من هنوز هم نمیدویم که عاقبت این غائله به کجا میرسه ولی دلم میخواهد این روز و این احساساتم را فراموش نکنم...برای همین مینویسم...شاید روزی بر گردم و بخونم

7 comments:

  1. 1. شستشوی مغزی شاخ و دم نداره
    2. قدرت داشتن خیلی حس خوبیه . مخصوصاً وقتی که هیچی نیستی و به پشتوانه یه نیروی قوی تر احتیاج داری .

    ReplyDelete
  2. thanks very much for writing your observation, I found it very interesting, best

    ReplyDelete
  3. a vicious crime is a vicious crime even if it is based on ignorance.

    ReplyDelete
  4. I liked what you wrote. I wish you were here in Raleigh when Bill Clinton gave a speech in NC State. I believe you still can find it in youtube and listen to it if you want.

    All he said was "Till we have too much of difference in the way people think, we will have an unsustainable society". He was relating cause-root of all terrorist, crime and everything to difference in the way people think.

    Let's have it in mind and think a little more about what we do in minimizing these differences ourselves.

    I hope some of us who try to classify people in the first or second look, rethink about ourselves and what we're doing to our society with this classification.

    Let's try to learn from others and teach them too. That's the way all the society can evolve together not with avoiding talks or hanging out with others.

    Open your doors to the world.

    Finally, I should say I do not try to make others beileve these things. Just let's rethink about ourselves.

    ReplyDelete
  5. This comment has been removed by the author.

    ReplyDelete
  6. dear anonymous (the second!:)
    i really enjoyed your comments, make a lot of sense to me, thanks!

    ReplyDelete
  7. رها شاید اگه بری از همونهایی که حاضرند جانشون را فدای موسوی بکنن فلسفه ی کارشون رو بپرسی هم همین جواب را بگیری ... نمی دونم

    ReplyDelete