Sunday, August 2, 2009

حال و روز ما

دو سه هفته ای هست که رسیده ام اینجا، یعنی جسمم رسیده ولی دل و قلب و روحم هنوز در ایران است، تهران، تهران بعد از انتخابات که حالا دیگر سبز سبز است و حال و هوای متفاوت با همیشه دارد. از پنجره دفترم به آسمان نگاه میکنم، طبق معمول یک تکه ابر بزرگ پف کرده آنجاست. با خودم می گویم الان آسمان تهران چه رنگی است؟ یادم می افتد که آنجا ساعت 10:30 شب شده و حتما آسمان را صدای الله اکبر برداشته، خصوصا امشب بعد از پخش کمدی اعترافات!

نگاهم به صفحه کامپیوتر برمیگردد. ابراهیم نبوی عجب متن خوبی نوشته برای معترفین ... یکی گذاشته توی فیس بوک، از روی روز آنلاین. صفحه اول روز آنلاین را باز میکنم و مشغول خواندنم که یکهو یادم می افتد چند دقیقه ای است که بالاترین را نگاه نکرده ام. فوری در یک صفحه دیگر بالاترین را باز میکنم. حتما از آن موقع تا حالا حداقل ده تا لینک جدید داغ شده که من ندیده ام. آهنگ "من دچار خفقانم" استاد شجریان یکی از داغ شده هاست ... از معدود آهنگهایی است که این روزها گوشم به شنیدنش میرود ... آهنگ دارد پخش میشود ... روز نحس تحلیف نزدیک است و همه در بالاترین و فیس بوک و سایتهای دیگر در تلاشند تا ناامیدی و یاس ناشی از شوک اعترافات را به شور حضور در اعتراض به تحلیف تبدیل کنند. بعضی ها اما خیلی دیگر دارند تند میروند ... به امید آن روزی هستند که سر خامنه ای و احمدی نژاد عین همین بلاها را بیاورند و مدام حرف از تلافی میزنند. شاید هم حق دارند، شاید عکس العمل غریزی هر ایرانی به دیدن و شنیدن اخبار و فجایع این چند هفته اخیر همین باشد.

نیک آهنگ کوثر اما از حالا دارد همه را دعوت به آرامش و تصمیم گیری معقول میکند. به درستی از حالا نگران آن روزی است که دست این مردم خشمگین به احمدی نژاد و خامنه ای و قاضی مرتضوی برسد. نکند ما هم همین جنایات را به اسم انتفام تکرار کنیم. نکند ما هم در این دور باطل بیافتیم، مثل بعد از انقلاب که لاجوردی و امثالش روی ساواک را سفید کردند....

سایت سازگارا را باز میکنم... امروز هم مثل روزهای قبل با وظیفه شناسی تمام ده دقیقه فیلم از صحبت خودش ضبط کرده و گذاشته اینجا ... مخملباف هم یک داستان کوتاه راجع به شکنجه نوشته و اینکه چگونه یک انسان مبارز میتواند ظرف چند روزشکنجه روحی و جسمی به یک حیوان دست آموز تبدیل شود. چه داستان تلخی است ... اما چه خوب آدم را به درک حال و روز ابطحی و عطریانفرو بقیه وادار میکند. تمام بدنم شروع میکند به کرخ شدن...اشکها را هم که خیلی وقت است دیگر نمیتوانم جلویشان را بگیرم...

برمیگردم روی فیس بوک. یکی از بچه ها ویدئویی گذاشته که آموزش میدهد چگونه در برابر حمله با باتون ضد حمله بزنیم ضارب را از پا در بیاوریم. بدون اینکه لحظه ای فکر کنم میگذارمش روی صفحه خودم. فیلم در استرالیا درست شده ... همین که دارم با خودم فکر میکنم که استرالیایی ها دیگر چرا به چنین آموزشهایی نیاز دارند میبینم که پنج شش نفر دیگر از دوستان هم همین ویدئو را به اشتراک گذاشته اند ... با خودم میگویم آخر عمری ببین به چه روزی افتاده ایم...

No comments:

Post a Comment