Tuesday, August 4, 2009

خواب

خواب بسیار عجیبی‌ دیدم...خواب دیدم ایرانم، تو یه خیابونی شبیه انقلاب، و هنوز درگیری‌ها ادامه داره، میریزن بعدش و خیلی‌ آدم زیادی تو پیاده رو نیست، با یه نفر دیگه بودم، میدو ایم تو مغازه‌ها که پناه بگیریم، بعد می‌اییم بیرون ولی‌ جلمون چند تا از اون مجودات انسان نما هستند [نمی‌خوام بهشون بگم آدم]،بعد یکیو از پشت میزنن، خون نمیاد ولی‌ همه میدونیم که کشته شده...بعد میرم بالای یه تیر، خیلی‌ بالا نیستم ولی‌، ولی‌ ترس رو حس می‌کنم، کنارم یکی‌ از اون موجود‌ها میاد، کارت شناساییشو میگیره جلوی چشمم و تفنگشو میگیره جلوم، یکی‌ دیگه رو دوباره کنار من می‌کشه، روسری منو میکشه جلو، مانتوم هم میکشه پایین، حرفی‌ نمیزنم ولی‌ خودمو میبینم که ترسیدم...یه دختر میاد جلوش و داد میزانه و اعتراض میکنه، گویا دنبال اون دختر بودن و گردانندهٔ مراسم بوده، دختره با شجاعت تو روی اون موجودی که تفنگو گرفته به سمتش و دختر هم میدونه که شللیک میکنه وایستاده و اعتراض میکنه، به خودم میگم من جرأت اون دخترو ندارم، از خودم بدم میاد، اون موجود به من میگه شماها یه تجمعییو ازش باخبر شدید و اومدید، ولی‌ من با این کار دارم و اون دخترو جلوی من می‌کشه...خون نمیاد از سینش، ولی‌ سفید و تمیزه...هنوز بالای اوتیرم و دارم گریه میکنمو به خودم میگم من جرأت اون دخترو ندارم...

1 comment:

  1. پیدا میکنی جرات رو ... بهت قول میدم وقتی تو موقعیتش قرار بگیری پیدا میکنی...جرات همیشه از ترس بر میاد

    ReplyDelete